بمعنی خود، طالب آملی گوید: از آن مقفا سر کردم این غزل طالب که دوش قافیه ام برنتافت بار ردیف. (از آنندراج). و آن بمعنی تحمل کردن بار و طاقت باربرداری است. رجوع به برتافتن شود، منسوب و متعلق به هر چیزی. (ناظم الاطباء)
بمعنی خود، طالب آملی گوید: از آن مقفا سر کردم این غزل طالب که دوش قافیه ام برنتافت بار ردیف. (از آنندراج). و آن بمعنی تحمل کردن بار و طاقت باربرداری است. رجوع به برتافتن شود، منسوب و متعلق به هر چیزی. (ناظم الاطباء)
سر راه گرفتن. مانع عبور کسی شدن. راه بستن. سد کردن راه، رفتن. (یادداشت مؤلف). راه رفتن. روانه شدن. عزیمت کردن: چو آمد به ارمینیه در، سپاه سپاه خزر برگرفتند راه. فردوسی. همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه. فردوسی. وزآن پس جهاندیدگان پیش شاه ز هرگوشه یی برگرفتند راه. فردوسی. بدیدند مر پهلوان را پگاه وزآنجایگه برگرفتند راه. فردوسی. آن زنان و من نیز با ایشان فرودآمدیم و راه برگرفتیم. (تاریخ سیستان). مکن ایدر درنگ و راه برگیر که ویرو آید این ساعت ز نخجیر. (ویس و رامین)
سر راه گرفتن. مانع عبور کسی شدن. راه بستن. سد کردن راه، رفتن. (یادداشت مؤلف). راه رفتن. روانه شدن. عزیمت کردن: چو آمد به ارمینیه در، سپاه سپاه خزر برگرفتند راه. فردوسی. همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه. فردوسی. وزآن پس جهاندیدگان پیش شاه ز هرگوشه یی برگرفتند راه. فردوسی. بدیدند مر پهلوان را پگاه وزآنجایگه برگرفتند راه. فردوسی. آن زنان و من نیز با ایشان فرودآمدیم و راه برگرفتیم. (تاریخ سیستان). مکن ایدر درنگ و راه برگیر که ویرو آید این ساعت ز نخجیر. (ویس و رامین)
چشم برداشتن. نگاه نکردن. چشم پوشیدن: نظر از تو برنگیرم همه عمر تا بمیرم که تو در دلم نشستی و سرمقام داری. سعدی. تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد گنه است بر گرفتن نظر از چنین جمالی. سعدی
چشم برداشتن. نگاه نکردن. چشم پوشیدن: نظر از تو برنگیرم همه عمر تا بمیرم که تو در دلم نشستی و سرمقام داری. سعدی. تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد گنه است بر گرفتن نظر از چنین جمالی. سعدی
از خواب برخاستن و بیدار گردیدن. (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) : پهلومنه که یاری پهلوی توست آری برگیر سر که این سر خوش زآن سر است امشب. مولوی (کلیات شمس چ دانشگاه ص 187). ، کنایه از مسافر شدن. (برهان)
از خواب برخاستن و بیدار گردیدن. (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) : پهلومنه که یاری پهلوی توست آری برگیر سر که این سر خوش زآن سر است امشب. مولوی (کلیات شمس چ دانشگاه ص 187). ، کنایه از مسافر شدن. (برهان)