جدول جو
جدول جو

معنی بار برگرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

بار برگرفتن(مَ سَ)
بار برداشتن از حیوان بارکش.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
بند گشودن.
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ رَ)
بمعنی خود، طالب آملی گوید:
از آن مقفا سر کردم این غزل طالب
که دوش قافیه ام برنتافت بار ردیف.
(از آنندراج).
و آن بمعنی تحمل کردن بار و طاقت باربرداری است. رجوع به برتافتن شود، منسوب و متعلق به هر چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ رَ)
می خوردن. می گساردن. شراب خوردن:
جهان باد دان باده برگیر شاد
که اندر کفت باده بهتر ز باد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(چَمْ بَ جَ دَ)
ساغر بکف برنهادن. ساغر بدست گرفتن، آغاز میگساری کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ خوَرْ / خُرْ دَ)
سر راه گرفتن. مانع عبور کسی شدن. راه بستن. سد کردن راه، رفتن. (یادداشت مؤلف). راه رفتن. روانه شدن. عزیمت کردن:
چو آمد به ارمینیه در، سپاه
سپاه خزر برگرفتند راه.
فردوسی.
همه روزبانان درگاه شاه
بفرمود تا برگرفتند راه.
فردوسی.
وزآن پس جهاندیدگان پیش شاه
ز هرگوشه یی برگرفتند راه.
فردوسی.
بدیدند مر پهلوان را پگاه
وزآنجایگه برگرفتند راه.
فردوسی.
آن زنان و من نیز با ایشان فرودآمدیم و راه برگرفتیم. (تاریخ سیستان).
مکن ایدر درنگ و راه برگیر
که ویرو آید این ساعت ز نخجیر.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(زَ اَ کَ دَ)
گام برداشتن. قدم برداشتن:
به زیر بار گنه گام برنمیگیرم
که زیر بار به آهستگی رود حمال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
چشم برداشتن. نگاه نکردن. چشم پوشیدن:
نظر از تو برنگیرم همه عمر تا بمیرم
که تو در دلم نشستی و سرمقام داری.
سعدی.
تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه است بر گرفتن نظر از چنین جمالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حَ گَ تَ)
از خواب برخاستن و بیدار گردیدن. (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) :
پهلومنه که یاری پهلوی توست آری
برگیر سر که این سر خوش زآن سر است امشب.
مولوی (کلیات شمس چ دانشگاه ص 187).
، کنایه از مسافر شدن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَسْیْ)
بار از گردۀ ستور پایین آوردن. (ناظم الاطباء: بار). رجوع به آنندراج شود، بمجاز، بچه زادن:
چو تنگ آمدش وقت بارافکنی
برو سخت شد درد آبستنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
بار برداشتن از حیوان بارکش یا انسان. یا بار بر گرفتن از دل کسی. کاستن رنج و اندوه کسی تخفیف دادن آلام و رنجهای او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر برگرفتن
تصویر سر برگرفتن
از خواب برخاستن بیدار شدن، سفر کردن مسافر شدن
فرهنگ لغت هوشیار